کد خبر: 1289968
تاریخ انتشار: ۱۹ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۴:۰۰
نظری داستانی بر زیست شهید سرلشکر ولی‌الله فلاحی
اثری که هم اینک در معرفی آن سخن می‌رود، حیات شهید سرلشکر ولی‌الله فلاحی را، در قالب داستان واگویه کرده است
 شاهد توحیدی
جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن می‌رود، حیات شهید سرلشکر ولی‌الله فلاحی را، در قالب داستان واگویه کرده است. این پژوهش از سوی شاهرخ ساسانی انجام شده و انتشارات سوره مهر، آن را روانه بازار نشر ساخته است. تارنمای ناشر در معرفی این کتاب، به نکات پی آمده اشارت برده است: «کتاب کولج از مجموعه قصه فرماندهان، براساس زندگی امیر شهید سرلشکر ولی‌اللّه فلاحی است. این کتاب در هفت فصل، به شرح زندگی امیر شهید سرلشکر ولی‌اللّه فلاحی می‌پردازد. عناوین این فصل‌ها عبارتند از: از تولد تا شهادت، برف، آیا شما سرهنگ فلاحی را می‌شناسید؟، هفت سین، نمازشکر، میهمان ناخوانده، پرواز...». 
کولج در بخشی از خویش، در باب مکانت علمی شهید فلاحی، به بازخوانی داستان ذیل پرداخته است: «آیا شما سرهنگ فلاحی را می‌شناسید؟ در پاسخ این سؤال با افتخار به او گفتم: بله! ایشان علاوه بر اینکه هموطن من هستند، در دانشگاه آجودانی استادم بودند و من افتخار شاگردی ایشان را داشته‌ام. به خاطر همین آشنایی است که برای این مأموریت از طرف ایشان انتخاب شده‌ام. کشیش سرش را تکانی داد و گفت:، اما تصور می‌کنم که شما جناب فلاحی را به خوبی من نشناخته باشید! از تعجب چشمانم گرد شد و سراسیمه و متحیر پرسیدم: چطور؟ کشیش لبخندی زد و به‌آرامی گفت: با آنکه من یک کشیش هستم و هموطنانم در اینجا هر سؤال مذهبی داشته باشند از من می‌پرسند، اما در مجالس و مباحثاتی که با آقای فلاحی داشته‌ام، مانند امشب، برایم مشخص شده، اطلاعات ایشان در زمینه مسیحیت، به مراتب از من جامع‌تر و کامل‌تر است! به‌طوری‌که اگر ایشان مسیحی بود، بی‌شک من از وی تقلید می‌کردم! از شوق و هیجان برافروخته شده بودم و به خود می‌بالیدم که یک ایرانی هستم و هموطن سرهنگ فلاحی. برای اینکه کم نیاورده باشم گفتم: جناب کشیش، به یاد کلاس‌های سرهنگ در دانشکده افتادم، سال ۱۳۴۳. ایشان در لابه‌لای درس نظامی، با شیوه‌ای جذاب و شیوا در مورد ماهیت ادیان مختلف نیز صحبت می‌کردند و دلیل برتری دین اسلام را می‌گفتند. کشیش به گفت‌و‌گو با من ادامه داد، اما من در ذهنم خاطراتم را با سرهنگ فلاحی مرور می‌کردم که بی‌اختیار این جمله‌های او به یادم آمد. روزی می‌گفت: درست است که من از پدر و مادری مسلمان زاده شده‌ام، اما از زمانی که دست چپ و راستم را تشخیص دادم، به مطالعه در ادیان مختلف پرداختم و پس از چند سال تحقیق و تفحص در این رابطه، پی بردم جامع‌ترین و کامل‌ترین دین، اسلام است. آن وقت بود که دین اسلام را به معنای واقعی و با دل و جان پذیرفتم و خود را مسلمان نامیدم...»؛ و سرانجام این داستان به واپسین فصل حیات فلاحی، یعنی شهادت او می‌رسد: «چشم‌ها در تاریکی فراخ‌تر می‌شوند، شاید برای اینکه بهتر ببینند. اما هر چه مردمک چشم‌ها بازتر می‌شوند، کمتر می‌بینند و حالا چشم‌ها می‌رفتند که از حدقه بیرون بزنند! هیچ‌چیز جز سیاهی و تاریکی نصیب‌شان نمی‌شد و از دل‌سیاهی، فقط بیم و هراس و خوف بیرون می‌جهید. به‌راستی نور و روشنایی، چه نعمت بزرگی است. ناگهان در کابین خلبان باز شد و نور چراغ‌قوه‌ای فضا را اندکی روشن کرد. همه نگاه‌ها، به آن سمت دوخته شد. کمک‌خلبان بود که خود را سراسیمه به سرهنگ فکوری رساند و گفت: سرهنگ موتور هواپیما ناگهان ازکارافتاده...».
برچسب ها: سرلشکر ، دفاع مقدس ، کتاب
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار